موقعیتی بوجود امد تا باآقای احمدی نسب ، دهیار جوان و پرتلاش روستای صدخرو گپ و گفتگویی کوتاه در...
بانک صادرات شعبه صدخرو ، به عنوان یکی از بانک های موفق در سطح کشور معرفی شده است . در خصوص چگ...
نوشته حاضرتحقیقی است از دوست عزیزمان جناب آقای محمد امین حسامی که به معرف...
محمدعلی فاضل خراسانی، از علمای نامی حوزه در هفتم ربیع الثانی سال ۱۳۴۲ هج...
هرجا از بندگان صالح خدا ذکر و یادی شود و برکات آنجا نازل می شود.بندگانی...
مراسم زیارت عاشورا همراه با عزاداری و سینه زنی به مناسبت ماه محرم و ایام سوگواری...
با نزدیک شدن به ایام محرم ، مساجد هیئت های عزاداری صدخرو جهت برگزاری مراسم عزادا...
مسئول حوزه پژوهشي اداره ميراث فرهنگي، صنايعدستي و گردشگري سبزوارگفت: کتاب...
به گزارش پایگاه خبری و اطلاع رسانی صدخرو (صدخرو نیوز) ،مراسم باشکوه...
ایسنا: محققان دانشگاه تربیت مدرس طی یک طرح پژوهشی برای نخستین بار با استفاده از سامانه ماشین بینایی...
بیشتر مردم در روزهای سرد و خشک زمستان، با استفاده از کرم های مخصوص سعی می کنند طراوت و سلامت پوست خ...
انجیر از میوههایی با قند بالا است که مانع از افت قند خون شده، همچنین دانههای این میوه مانع...
20 راهکار برای تغذیه درست در ماه رمضان ماه رمضان، ماه نیایش با خداست. بهتر است...
هندوانه منبع طبیعی از بهترین آنتیاکسیدانها بوده که طبیعت فراهم کرده است. آنتی اکسیدانهایی...
شهید علی اکبر قاسم نژاد، فرزند فرامرز در سال 1345 در صدخرو به دنیا آمد. دو ساله بود که خانواده اش به تهران مهاجرت کرد.
درسال 1351 به دبستان پا نهاد. در روزهای شروع و اوج گیری انقلاب شکوهمند اسلامی وی که نوجوانی 12 ساله بود به سهم خود در تظاهرات دانش آموزی شرکت داشت و در زمره خیل حماسه آفرینان خردسال روزهای آتش و خون در محله خود کوکتل مولوتف می ساخت و نگهبانی می داد. درامور فرهنگی، هنری و ورزشی مدرسه فعال بود. طبع آزمایی در زمینه شعر و خطاطی و کاریکاتور از علایق وی بود. با شروع جنگ تحمیلی داوطلب خدمت مقدس سربازی شد و در هواپیمایی ژاندارمری واقع در پادگان قلعه مرغی تهران به خدمت پرداخت ولی ماندن درپادگان را تاب نیاورد و شوق جبهه پس از چند ماه او را با چند تن از همرزمانش به سوسنگرد و از آنجا به منطقه فکه کشاند و سرانجام در تاریخ 1365/3/7 همزمان با شب ضربت خوردن شهید عدالت امام علی(ع) با اصابت ترکش، مرغ روحش قفس تن را به سوی آسمان ها برجای نهاد.
زندگینامه شهید علیاکبر قاسم نژاد
بسمالله الرحمن الرحیم
الحمدالله ربَّ العالمین وَالصّلاة والسّلام علی خیر خلقه محمّد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائِهم اجمعین الی یوم الدّین
فصل بهار با تمام زیبائیهایش آخرین روزهای عمر خود را سپری می کرد. هوای حاشیة کویر روزبروز گرمتر میشد و خورشید (از پهنة آسمان کبود بیش از پیش فروغ آتشین خود را بر دل تیرة خاک بی افشانده و رنگ از رخسار – سبز کشتزارها می زدود، و بادهای موسمی باز زمزمههای گوشخراش خود بر چهرة لطیف شفق سیلی دردناکی مینواخت و گونههای آن را گلگون می نمود.
روستائیان چروکیده روی، و پینه بر دست با چهره های سوخته و پوست انداخته با قلبی پاک و پر از صفا و صمیمیت از خود و بزرگ خود را آماده می کردند تا حاصل چند رنج و زحمت و مشقّت خود را که آذوقه یکسال عمر پر از درد و محرومیّت آنها بود جمع آوری کنند.
درچنین موقعیت و شرایطی که به اندک ویژگیهای آن اشاره شد، در سپیده دم روز اول تیرماه سال 1345 در همان لحظاتی که فجر صادق نوید اوَّلینی روز تولد تابستان آتشین را به همراه داشت.
در خانهای محقر، در یکی از روستاهای تبعة شهرستان سبزوار(صدخرو) در خانوادهای که کمتر از دو سال از تبلور گوهر گرانقدر آن نگذشته بوده در وضعیت غیرمنتظره از پدر و مادری جوان و زجر کشیده بنام فرامرز و با به کودکی نحیف و کوچک در آسمان آرزوهای و دلربای آنها طلوع کرد.
این کودک که گویا برای گام نهادن به کانون پر از صفا و صمیمیت خانوادة خود عجله داشت، در شش ماهگی در اوج ظلمت و تاریکی چراغ محفل خانواده را روشن کرده و خوشحالی زاید الوصفی را با خود به ارمغان آورد، چرا که او هم اولین فرزند خانواده و هم اولینی نوة خانوادة پدری و مادری بود.
گرچه در روزهای اول امیدی به زنده ماندن این نوزاد کوچولوی کم ماه نبود با نذر و دعای مخلصانة همة اعضاء خانواده مشیّت الهی بر آن قرار گرفت که وضع جسمانی نوزاد روز به روز بهتر و موجب خرسندی فامیل، به ویژه پدر و مادر جوان خود شود.
از آنجا که این خانواده ارادت خاص به ائمه اظهار داشت پس از تطهیر، و گفتن اذان و اقامه در گوشهای او نام او را به صدقه سری جوان رعنای حضرت اباعبدالحسین علیه السلام علی اکبر انتخاب کردند.
علی اکبر کوچولو روزها را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاشت، و با بیماریهای فراوان و محرومیتهای زندگی و روستایی دست و پنجه نرم میکرد، و با وجود اینکه چندبار مرگ به پیشواز او آمد، ولی مشیّت الهی بر آن قرار گرفت که بر تمام آن سختیها قائق آید و به سن دو سالگی برسد.
علی اکبر که بسیار زیبارو و شیرین زبان شده بود چهرهای معصوم و جذاب و دلربا داشت که چشم هر بیننده را به خود خیره و جلب و همة وجود او را تسخیر مهر و محبت خود میکرد.
پس از سپری شدن دومین سال عمر پرفراز و نشیب این غنچة نوشکفته خداوند متعال فرزندی دیگر به پدر و مادر، و برادری عزیز و دوست داشتنی به او عطا کرد، و خانواده به طبع از مولای خود سالار شهیدان امام حسین علیه السلام، نام نوزاد دوم خود را علی اصغر گذاشت.
در آن روزگار بخاطر سیاستهای نابخردانه و غلط رژیم ستم شاهی، بر آسمان تمام نقاط به ویژه روستاها، سایة فقر و محرومیت طنین انداز بوده بطوری که اکثر مردم بیچاره حتی به نان شب خود محتاج بودند و فقط چشم به آسمان داشتند تا قطره ای باران از آسمان فرو ریزد تا بتوانند با زحمت طاقت فرسا و زجر و تلاش شبانه روزی با کارگری و ... غیره یک لقمه نان بخور و نمیر مهیّا کنند و خود را از مرگ حتمی نجات دهند و در صورت فراهم شدن شرایط مناسب رفتنی به سوی شهرها را برماندن در روستا در اولویت قرار دهند. تا بدین وسیله بتوانند سروسامانی به زندگی فلاکت بار خود ببخشند.
پدر جوان علی اکبر و علی اصغر که جزئی از اهالی روستا، و درگیر با مشکلات، مانند سایر روستائیان بوده با کارگری و زحمات شبانه روزی سعی بر آن داشت که بتواند با تلاش خود حداقل امکانات لازم را برای خانواده خود فراهم کند. امّا علیرغم همة زحمات، زندگی بر وفق مراد پیش نمی رفت، و هر روز مشکلات نسبت به گذشته بیشتر می شد تا اینکه خانواده برای برون رفت از این مخمسه تصمیم به هجرت از روستا به تهران را در برنامة کاری خود قرار داد، و لذا بعد از مدتی کوتاه یعنی زمانی که علی اصغر فرزند دوم، کمتر از دو ماه داشت روستا را به مقصد تهران ترک گفته و در یکی از محله های شرق تهران در یک منزل استیجاری اسکان گزیده، و زندگی جدید با شرایط جدید را شروع کردند.
پدر خانواده بعد از جستجوی زیاد به عنوان یک کارگر ساده در یک کارخانه صنعتی مشغول به کار شد، و با دریافت حقوق ناچیز به اداره کردن زندگی آبرومندانه مشغول شد.
علی اکبر کوچک در محیطی معنوی در دامن مادر مهربان نهال وجودش قدمی کشید، و بذر محبت اخلاص تقوی، پرهیزکاری، صبوری، ایثار و فداکاری و از خودگذشتگی و عشق و... را در گسترة ذهن و قلب کوچکش می پاشید تا در آیندهای نه چندان دور، این بذرها جوانه زده و مزرعهای سرسبز و با طراوات و زیبا و دل انگیز و... را به معرض نمایش بگذارد.
آری علی اکبر از همان روزهای نخست که زبان گشوده و به بازیهای بچگانه مشغول بود طفلی مهربان، خونگرم و بی آزار و بسیار دوست داشتنی و زیبارو بود. چهرة جذاب و مظلوم او حکایت از قلب لطیف و بی آلایش و مالامال از گذشت، و مهربانی داشت به طوری که در همان بازیهای بچگانه وقتی مورد اذیت و آزار همبازیهای خود قرار می گرفت، براحتی بخشش و گذشت او شامل حال آنها می شد، بدون اینکه ذرهای کدورت و کینه به دل گرفته باشد.
روزها یکی پس از دیگری سپری می شد، و علی اکبر بزرگ و بزرگتر می شد تا اینکه هفتمین بهار زندگی او از راه رسید، و سرفصل جدیدی را در حیات طیبة او رقم زد.
علی اکبر در اول مهرماه سال 1351 برای شکوفا شدن استعدادها و توانمندیهای خود پا به عرصة تعلیم و تربیت گذاشت تا با زمزمههای دلنواز معلمینی دلسوز و مهربان خود مرواریدهای گرانقدر و زیبای علم و دانش را گلوبند آویخته برگردن ذهن و فکر مستعد و پذیرای خود نمایند.
علی اکبر از همان روزهای اوّل دانش آموزی خود، هوش و زکاوت خود را به عنوان چهرة برتر در میان همکلاسیان خود به نمایش گذاشت. بطوری که باران تعریف و تمجیدها، و تشویق و قدردانی از سوی اولیاء مدرسه بر پهنة کشتزار سرسبز و خرم وجود او، باریدن گرفت. و با نتیجة عالی سال تحصیلی را به پایان رساند. سالهای بعد هم درایت و تیزهوشی زاید الوصفش او را سرآمد دیگران کرد. تا اینکه دورة ابتدایی را به پایان رساند و شکوفههای با طراوت علم و دانش بر شاخسارهای نهال وجودش نمایان شد و به طوریکه باغبانان بوستان علم و دانش میوه های عالی و کم نظیری را زور و وجود او پیش بینی نمودند و به همین خاطر به خانوادة علی اکبر پیشنهاد بورسیة تحصیلی را دادند. لیکن بنا به مصالحی خانواده در مقابل این درخواست جواب رد داد. چرا که مایل بودند، افتخار پیشرفتهای فرزند خود را با دستمایة عرق جبین خود زمینه سازی نمایند.
روزهای آخر سال 56 در حال سپری شدن بود. گویا در شهر قیام و خون، قم خبر نهایی اتفاق افتاده بود و پیامد آن بعد از چهل روز در شهر غرور و دلاوری، یعنی تبریز، مردم سلحشور در گرامیداشت شهدای قم تظاهرات مردمی برپا کردند. وعدة زیادی از مردم سینه شان آماج گلولة دژخیمان رژیم ستم شاهی وابسته به بیگانگان قرار گرفت. این اتفاقات یکی پس از دیگری نویدبخش تحولاتی عظیم و سرنوشت ساز به رهبری قائد اعظم حضرت امام خمینی بر علیه رژیم منحوس، و ملعون پهلوی بود. به طوریکه پس از مدتی کوتاه آوای دلنشین الله اکبر بر پهنای آسمان تمام شهرها و روستا طنین انداز شد و گرداب اقیانوس عظیم مردمی می رفت تا کشتی شکستة رژیم مستبد و خون آشام را در کام خود فرو برده و در قرن بیستم انقلابی مبتنی بر پایهای اسلام ناب محمدی (ص) و با زعامت فقیهی جامع الشرایط یعنی امام امت خمینی کبیر که در نوع خود بی نظیر و منحصر به فرد بود شکل بگیرد.
علی اکبر نوجوان دوازده ساله ای در این روزهای پرماجرا و فراموش نشدنی بود. با قامتی ضعیف امّا روحی بلند به بلندای آسمان، و استقامتی به صلابت کوههای سربه فلک کشیده، دوشادوش سایر ملّت رُجز کشیده، به ندای پیشوا و رهبر خود لبیک گفته، و در تظاهراتهای مردمی در کنار اعضاء خانواده شرکت می کرد. و مشق سلحشوری و دلاوری و گذشت و ایثار راه در راه خدا می دید تا در موقع لازم جان ناقابل خود را فدا نماید. و همچون جوان رعنای سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالحسین (ع) حضرت علی اکبر(ع) در خون غلتان شود، به ملکوت اعلی پرکشد.
روزهای انقلاب لحظه به لحظه به نقطه عطف خود نزدیک و نزدیکتر می شد، و دست و پازدن شاه ملعون و ایادی او برای نجات یافتنی از گرداب برآمده از طوفان سهمگینی تودههای عظیم مردمی، بیشتر و بیشتر می شد و هر روز صدها جوان برومند به دست دژخیمان رژیم، پرپر می شدند و خون به ناحق ریخته آنها نهال انقلاب را آبیاری می کرد.
خلاصه اینکه دسیسهها و نیرنگها در کنار کُشت و کشتار امت شهید پرور بدست عمال رژیم منحوس اِفاقه نکرد، و عرصه بر آنها تنگ و تنگتر میشد به طوریکه شاه ملعون چارهای جز فرار از مملکت ندید. لذا با پیش آمدن این وضعیت، دیو چو بیرون رفت. فرشته درآمد. امام امت این رهبر فرزانه و محبوب دلها بعد از سالها دوری از وطن به آغوش میهنی عزیز برگشت و دیده های پرفروغ مریدان و دلسوختهها به دیدار یوسف زمان خود منور شد.
علی اکبر نوجوان که مرغ وجودش برای دیدار رهبر و پیشوای خود پرمی کشید، مشتاقانه همراه با خانوادة خود در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) به پیشواز مراد خود حضرت امام شتافت، و از نزدیک و به صورت زنده سخنان گهر بار و امیدوارکننده رهبر خود را به جان خریده و با روحیهای صد چندان، بیعت خود را تا آخرین قطرة خون خویش با امام و شهدا منعقد کرد.
حضور با برکت حضرت امام در میهنی عزیز، روند انقلاب را تسریع کرد. بطوری که بعد از گذشت مدت زمان کوتاه امام دولت موقت انقلاب را معرفی کرده و تعداد زیادی پرسنل نیروی هوایی با حضور، در اقامتگاه امام پیمان وفاداری خود را اعلام و با بیعت مخلصانه با امام نقطة عطفی را در انقلاب رقم زدند.
با پیش آمدن این اتفاقات ماشین انقلاب سرعت گرفت، و شیوة جدیدی در مبارزات انقلاب ظهور کرد. به طوریکه درگیری مسلحانه بین نیروهای گارد پرسنل نیروی هوایی به وجود آمد که نتیجه آن جنگ تمام عیار بین نیروهی مردمی و پرسنل نیروی هوایی از یک طرف، و نیروهای گارد و وفادار به رژیم از طرف دیگر، این وضعیت باعث شده که اکثر خیابانهای شهرها در سراسر ایران، به ویژه تهران به صحنة درگیری تبدیل شود.
وعدة زیادی از نیرهای طرفین در خون خود غوطه ور شوند.
خوشبختانه این شرایط دیری نپائید بطوریکه در مدت کمتر از 48 ساعت اکثر مراکز نظامی و انتظامی به تصرف نیروهای انقلابی درآمده و شب بیست و دوم بهمن ماه سال 57 بانگ الله اکبر، که نویدبخش پیروزی حق بر باطل و سقوط و سرنگونی رژیم منحوس شاهنشاهی و پیروزی انقلاب بوده در آسمان سراسر میهن عزیز طنین انداز شد.
علی اکبر که در این روزها نوجوان دوازده ساله بود، در جریان درگیریهای حساس و سرنوشت باز انقلاب نقش بسزایی داشت بدین صورت که او در کنار سایر جوانان و مردم محله بصورت فعال به ساختن ککتل و پرکردن کیسههای شیء و سنگرسازی و نگهبانی از محله و غیره پرداخت و با شنیدن صدای پیروزی انقلاب اشک شوق بر دیدگانش جاری شده و مانند تمام ملت عزیز ایران سجده شکر به جا آورد.
علیاکبر بعد از پیروزی انقلاب با بازگشایی مدارس فعالیت خود را در سنگر تعلیم و تربیت مجدداً آغاز کرده و در بهار آزادی با انگیزة قویتر و روحیهای مصممتر بدون لحظهای درنگ به دانش اندوزی مشغول شد و دورة راهنمایی را با موفقیت تحسین برانگیز به پایان رساند.
علی اکبر در شرایط جدید با استشمام عطر دل انگیز آزادی، سرمست از غرور و بالندگی، علاوه بر مطالب درسی در ابعاد فرهنگی، نظامی، ورزشی و هنری فعالیتهای چشمگیری را آغاز کرده و در کنار همة این مسائل به مطالعة کتب مذهبی، سیاسی، شعر و جراید پرداخت و با بردباری و دقت قابل توجه چکیدة مطالب مورد مطالعة خود را خلاصه برداری می کرده و بریدههای جراید را که گویای وضعیت سیاسی و فرهنگی و.... مملکت بوده جمعآوری و با نظم و ترتیب خاص کلاسه، و آنها را در گنجة مخصوص خود نگهداری میکرد، که خوشبختانه در این زمینه آثاری ارزشمند از او به یادگار مانده است.
علیاکبر علاوه بر فعالیتهای ذکر شدة به شعر و شاعری علاقة خاص داشت. لذا در بسیاری از اوقات به مطالعة شعرهایی از شعرای معاصر و قدیمی می پرداخت. و گاه گاهی هم اندوختههای درونی خود را که بیانگر روحیة لطیف و عارفانه او بود را، به صورت شعر نو و مناجاتهای عرفانی می سرود که در این رابطه نمونههایی به یادگار مانده است.
علی اکبر در کنار همه این فعالیتها به هنر خطاطی و کشیدن کاریکاتور به صورت خودجوش و بدون آموزش خاص، علاقمند بوده و در فرصتهای پیش آمده، در این زمینه استعداد و توانمندیهای خود را به نمایش میگذاشت بطوریکه اگر عمر به او مهلت میداد، قطعاً آثار بسیار ارزشمند و زیبایی را خلق میکرد. که نمونههایی از این قبیل نیز به یادگار باقی مانده است.
علی اکبر در بُعد نظامی و ورزشی، اوقاتی از وقت خود را به این امر مهم اختصاص داد، بدین صورت که در همان سال اول بعد از پیروزی انقلاب، داوطلب شرکت در یک اردوی چند روزه شد، که در آن با انواع سلاحهای سبک و نیمه سنگینی و تاکتیکهای آشنایی پیدا کرده تا با کسب این مهارتها بتواند تواناییهای دفاع از دستاوردهای انقلاب اسلامی را در خود متبلور سازد، تا در موقع نیاز بتواند در مقابل دسیسههای ضدانقلاب، و دشمنان خارجی که انقلاب را تهدید میکردند نقش آفرینی نماید.
علیاکبر با سن و سال کم دارای روحیهای بسیار بزرگ بود. به طوریکه این روحیة وصفناپذیر خود را گاهی چنان به نمایش میگذاشت که موجب حیرت اطرافیان میشد. بدین طریق در زمانی که ضدانقلاب ماهیت پلید و ضد انسانی خود را آشکار کرد، در کنار بمبگذاری و تررهایی کور، در روستاها اقدام به آتش زدن خرمنها کردند. در این وضعیت علی اکبر همراه با جوانان محلّه در جهت یاری رساندن به روستائیان زحمت کش، به اطراف شهرستان گلپایگان رفت، و در این صحنه هم نیز توانمندی و فداکاری خود را به رُخ کشید.
علیاکبر در زمینه ورزشی هم بسیار فعال بود چرا که باور داشت عقل سالم در بدن سالم و توانمند است.
لذا برای تقویت روحیة جوانمردی و بدنی سالم و توانا، در باشگاه دیهیم به تعلیم ورزش رزمی کاراته مشغول شد و در روزهای تعطیلی هم، معمولاً با دوستان خود به کوه می رفت تا با مشاهدة عجایب خلقت و صلابت کوهها، درس استواری و پایداری را در مقابل سختیها و مشکلات بیاموزد.
علیاکبر با دستمایة اندوخته، از فعالیتها و تلاشهای همهجانبه از نظر اخلاق و رفتار یک عسوة حسنه بود. او بسیار خوش رفتار، خوش برخورد و مهمان نواز و فامیل دوست بود. به طوریکه در اولین برخورد، هر کسی که او را نمیشناخت شیفته منش و مصاحبت با او می شد و مایل بود که این دیدار باز هم تکرار شود تا بدین وسیله بتواند، باز هم از نزدیک شاهد و ناظر تبسمهای زیبا خالصانه و عارفانه او، همچون سیمای جذاب و زیبای او باشد. این خصوصیتهای او موجب شده بود که او هر جا و با هر کس برخورد می کرد پیوند دوستی بین آنها منعقد می شد و لذا او دوستان زیادی را برای خود دست و پا کرده بود. که مرید رفتار و اخلاق نیکوی او بودند.
علیاکبر در کنار همه امتیازاتی که داشت سرآمد همة ویژگیهای او، تقّید به مسائل شرعی و تسلیم در برابر او امر الهی بود او به واجبات و محرمات توجه خاص داشت و سعی می کرد مستحّبات و مکروهات را هم به جا آورد و از فیض آنها هم متنعم گردد.
روزها یکی پس از دیگری با همه حوادث و اتفاقاتی که در گوشه به گوشة میهنی عزیزمان رخ میداد، میگذشت، و روز به روز دشمنی، دشمنان داخلی و خارجی انقلاب اسلامی نوپا شدیدتر میشد، و هر شب خواب براندازی انقلاب را میدیدند.
آمریکای جنایتکار و ؟ او توطئههای رنگارنگی را با نفوذ و امکانات اقتصادی سیاسی بر علیه انقلاب تدارک میدادند، که از جمله آنها شعلهور کردن آتش تجزیه در استانهی مختلف مرزی، کودتای نوژه، تشویق و ترغیب گروهکهای چینی و راستی، مخصوصاً منافقین جنایتکار و مزدور در بمب گذاری و ترزهای کور و جمله مستقیم نظامیان آمریکایی به طبس، و در رأس همه آنها جنگ تحمیلی وسط یک فرد جاطلب و خون آشام و دیوانه، که برای یک همچنین روزی در رأس حزب بعث عراق بنام صدام تربیت کرده بودند.
صدام جانی که در 29 شهریورماه سال 59 با چراغ سبز استکبار جهانی با همة توان رزمی زمینی، هوایی و دریایی، جملة همه جانبة خود را به میهن عزیز ما آغاز کرد. با خیال شیطانی خود مطمئن بود که در کمتر از یک هفته در تهران کنفرانس مطبوعاتی برگزار خواهد کرد.
امّا نه تنها پیش بینی صدام و حامیانش تحقق نیافت. بلکه در روزهای اول که ملت عزیز ما با جنایتهای عمال دست نشاندة استکبار در رأس قوّة مجریه غافلگیر شده بود. جوانان همة کوی و برزن در سراسر کشور ندای حل من ناصرن ینصرنی امام را لبیک گفتند و به سوی جبهههای نبرد حق علیه باطل شتافتند.
این رزمندگان سلحشور و شجاع که همة وجودشان همچون شهدای کربلا مالامال از عشق به اسلام و ائمه اطهار بود، با شوق رسیدن به قلّههای رفیع شهامت خیلی سریع ماشین جنگی سپاه کفر را که سرعت در حال پیش روی به سوی مرکز ایران عزیز بود. متوقف کرده و در جلو آنها با قدرت ایمان، و روحّیة ایثارگری و شهادت طلبی سدّی پولادی ساختند. و با ضربات کوبنده و مهلک دشمن را که در روزهای اوّل دستش به خون هزاران زن و مرد و کوچک و بزرگ آلوده شده بود، و با جنایتهای خود روی هم جانیان، تاریخ را سفید کرده بود از عمل خود آنها را پشیمان کرده و به او فهماند آنچه را که او در خیال خود می پروراند تا تنها وسوسههای شیطانی بوده که آنها را لحظه به لحظه به گرداب تباهی نابودی نزدیک و نزدیکتر می کند.
لذا آنها خیلی دیر از خواب جهالت بیدار شده بودند به دریوزگی و وساطت حامیان پست و بی وجدان و از جُدا بیخبر، متوسل شدند تا به نحوی هرچه زودتر بتوانند خود را از باتلاقی که در آن فرو می رفتند، نجات پیدا کنند.
اما امام امت و فرمانده کل قوا که خیلی خوب از ماهیت شیطانی دشمنی و حامیان او با خبر بود. درخواستهای فریبکارانه آنها را نپذیرفت و به صراحت اعلام کرد جنگ با رفع کل فتنه و مجازات متجاوز، جانی ادامه خواهد داشت.
علی اکبر که در آغاز جنگ در کلاس اول نظری در رشته علوم تجربی به تحصیل مشغول بود، اتفاقات ناگواری که در جبهههای جنگ و بمب باران و موشک باران شهرها و روستا و... میافتاد شدیداً دل او را به درد آورده و همچون مار زخمی به خود می پیچید و طاقتش، طاق شده بود چرا که مشاهده میکرد که همة سازمانهای بینالمللی و استکبارجهانی و همه عال خود فروختة منطقه.... در مقابل انقلاب نوپای ایران که تحت شدیدترین تحریم جهانی است. صف آرایی کردهاند. و در مقابل انقلاب نوپای ایران که تحت شدیدترین تحریم جهانی است، صفآرایی کردهاند. و در مقابل همه جنایتهایی که دشمنی انجام می داد، سکوت و حمایت هم جانبه می کردند.
از طرف دیگر علیاکبر که تمام وجودش سرشار و از عشق به معشوق و بیتاب برای رسیدن به وصال معبود و مراد خود بوده در کنار خشم مقدسی که در برابر دشمن قرار داشت. شوق نوشیدن پیمانة عروج به ملکوت اعلی طوفانی سهمگین را در پهنة وجود سر تا پا تسلیم او در مقابل پروردگار، به وجود آورده بود که مانند بسیاری از نوجوانان و جوانان برای حضور در دانشگاه سازندگی جبهههای حق علیه باطل لحظه شماری میکرد، تا در این میدان هم، مانند سایر میادین دیگر چهرة شاخص و بارز خود را به نمایش بگذارد. لذا این اضطراب و این شور و شوق باعث شد که فکر و ذهن او بیشتر به این سمت معطوف شود و با وجوداینکه در کلاس سوم دبیرستان به تحصیل مشغول بود، تصمیم گرفت به طور موقت سنگر تعلیم و تربیت را رها کند و زمینة جهاد در راه خدا را با گوهر گرانبهای جان خود فراهم نماید. لذا بر آن شد که بطور داوطلبانه به خدمت مقدس سربازی برو و بدین وسیله مقدس سربازی برود و بدین وسیله به جمع سربازان حجت خدا حضرت ولیعصر (عج) بپیوندد. این تصمیم را آگاهانه و با بصیرت و به دور از احساسات صرف بلکه از روی معرفت و شناخت، و الویت بندی اینکه در این زمان حساس و سرنوشت ساز باید داد اسلام و حفظ کیان نظام مقدس وسیلة این انتخاب را انجام داد. لذا با خانواده خود مشورت کرد و بعد از تأیید ایدة خود از طرف خانواده در سال 64 دفترچة آماده به خدمت گرفت و در آبانماه همان سال پس از قرعهکشی در هواپیمایی ژاندارمری واقع در پادگان قلعه مرغی تهران مشغول به خدمت شد.
علیاکبر از آنجا که خود داوطلبانه این راه را برگزیده بود و خدمت سربازی را یک امر مقدس و عبارت در راه خدا میدانست عزم خود را جذب کرد که از همان ابتدا با همة وجود و توان و خالصاً مخلصاً و با نیت قرب الی اله این راه انتخاب شده را با همة فراز و نشیبهایش بپیماید. لذا این طرز تفکر و این عقیده و ایمان موجب شد که او در میان هم دورهایهای خود به چهرهای شاخص و عسوة حسنة هم از نظر اخلاقی، رزمی و اجرای ضوابط مقررت و به تبدیل شود و از طرف فرماندهان خود به درجه ارشدیت مفتخر گردد.
امّا این وضعیت ماندن در پاوگان و خدمت به این طریق نمی توانست روح متلاطم او را آرام کند و آرامش لازم را برایش خلق کند. لذا در تاریخ 26/2/65 بعد از اعلام اعزام داوطلبانه به سوی جبههها از طرف مسئولین پادگان، او به اتفاق سی و دو نفر از هم دورهایهایش به سمت جبههها روانه شدند.
علیاکبر که سالها انتظار یک چنین روزی را می کشید تا بتواند قبای مخملینی بر تن کند و به بهترین شکل ممکن به وصال معشوق خود برسد، برای اینکه احتمال هرگونه مانع را به حداقل امکان برساند اولاً پیشنهادات فرماندهان خود را برای ماندن در پادگان رد کرد و ثانیاً حضور داوطلبانه اثر را به جبهه از خانواده پنهان کرد و ثالثاً برای اینکه عواطف و مهر و محبت خانوادگی پایه های تصمیم قاطع او را سست نکند ترجیح داد به صورت تلفنی از پدر و مادر خداحافظی کند و هیچ گونه درنگ را جایز نداند.
این ستم سی و سه نفره در سحرگاه 26 -2-65 از محل ترمینال جنوب به مقصد اهواز حرکت کردند و پس از طی طریق و رسیدن به مقصد چندساعتی در هنگ ژاندرمری اهواز توقف کردند و سپس به طرف سوسنگرد رهسپار شدند. با رسیدن به این شهر جنگ زده و خالی از سکنه از جمع آنها نظرخواهی شد که هرکس که مایل است، می تواند فعلاً در همین جا بماند و هرکس هم که حاضر به اعزام به خط مقدم نبرد با دشمنی می باشد، خود را آماده کند.
علیاکبر و سایر همرزمانش همگی یک صدا آمادگی خود را اعلام کردند. لذا پس از چند ساعت استراحت از سوسنگرد به طرف مکه حرکت کردند.
در جبهة فکه در آن چند روز تحولاتی بدین شرح اتفاق افتاده بود. بدین صورت که دشمن پس از شکستهای عملیات والفجر 8 در منطقة فاو شدیداً روحیة خود را از دست داده بود برای تقویت روحیة نیروهای خود، در بعضی از جبههها من جمله در منطقه فاو دست به یکسری تحرکات جنون آمیز و مزبوحانه زد تا ضمن سرگرم کردن نیروهای اسلام فرصت کافی برای بازسازی و تقویت روحیة نیروهای خود را پیدا نماید.
از جمله مناطقی که شامل این وضعیت شده بود منطقه فکه بود که دشمن با تک تک توانسته بود یکصد و نود کیلومتر از اراضی آن را اشغال نماید، امّا رزمندگان اسلام با یک پاتک همه جانبه و با حمله برق آسا اراضی اشغال شده را آزاد کردند با این شرایط این جبهه به شدت فعال بود و تک و پاتکهایی از سوی طرفین اجرا می شد و ادوات به صورت فعال مواضع همدیگر را می کوبیدند.
علیاکبر و همرزمانش پس از دو روز توقف در خط دوم در منطقة فکه و ایجاد استحکامات پدافندی به منطقة چم هندی که خط مقدم رویارویی با خصم زبون بود اعزام شدند تا این جبهه را تقویت نموده و در موقع مقتضی ضربات کوبندة خود را بر پیکر دشمن وارد کنند.
آتش ادوات بدون وقفه بین طرفین رد و بدل میشه و هر روز تعدادی از رزمندگان به درجة رفیع شهادت نائل می آمدند.
علی اکبر که در این مکان مقدس متبرک به خون شهدا، پردههای حائل بین خود و معشوق را دریده و چشم برزخی پیدا کرده بود به طوریکه فرشتگان مقرب الهی را به وضوح میدید که چگونه بعضی از رزمندگان را که قبای مخملینی قرمز رنگ بر تن کرده اند را به سوی مجله گاه وصال بدرقه می کنند.
علیاکبر که با دیدن این صحنههای دل انگیز و زیبا به این رهروان کوی عشق قبطه میخورد در انتظار آن بود که اذن دخول به این وادی، آیا نصیب او خواهد شد یا خیر؟
جواب سؤالات خود را در این زمینه در رؤیای صادق شب هفدهم ماه مبارک رمضان روز ششم خردادماه سال 65 به صورت آشکار و علنی دید که طلبیده شده و برات رسیدن به وصال شوق برای او صادر گردیده است.
علیاکبر که مدال لیاقت برای عروج بسوی حق تعالی به او اهداء شده بود، فردای آن شب چهرهای نورانی و ملکوتی پیدا کرده، و سخنانش رنگ و بوی دیگری داشت به طوری که همسنگرانش قبل از اینکه، زبان به سخن بگشاید این ویژگی خاص را در او مشاهده کردند.
امّا او خیلی زود زبان باز کرد و آنچه را که در عالم رؤیا دیده بود بر روی و پرده به نمایش گذاشت.
و خبر داد که ساعتی چند به این وصال و دیدار معشوق بیشتر باقی نمانده، لذا از همگی حلالیت طلبید و سفارش کرد که سلام او را به پدر و مادر عزیز و دلبندش برسانند و از آنها هم از طرف او حلالیت بطلبند.
عقربههای ساعت، ساعت 5/10 صبح روز هجدهم ماه رمضان شب ضربت خوردن مولای متقیان امیرمؤمنان حیدر کردار را نشان می داد که ناگه بانگ ناقوس پیک و عروج به صدا درآمد و گلولهای آتشینی از دهانه خمپاره انداز خارج شد، و بعد از یک چشم برهم زدن بر زمین نشست و ترکشهای آن به هوا جستن کرد، و یکی از صدها ترکش پراکنده در هوا در قلب مهربان و مالامال از عشق به معشوق خود، جاخوش کرد و از روزنة کوچکی که در سینه او باز نموده بود خون گرم او همچون دهانه آتشفشان به بیرون فوران کرد و جسم پاک و مطهر او را نقش بر زمین ساخت.
در این لحظه ناگه و بدون اختیار زبان به سخن باز شد و آوای یاحسین، یا مهدی، یا علی .... و کلمة طیبة لااله الااله در هوا طنین انداز شد و دیری نپائید که زبان از سخن باز ایستاد و لبخندی بر لبان نقش بست و مرغ جان از قفس تن پرید و دست پاها از حرکت باز ماند. و نفسها متوقف شد و گرد که دیگر توان نگهداری سر را نداشت آن را به یک سمت رها کرد و آهسته، آهسته گرمی بدن به سردی گرائید و بدین وسیله کبوتر خونین بال او به اوج ملکوت اعلی پرکشید.
آری علیاکبر همانطور که نام خود را در بدو تولد با حضرت علیاکبر امام حسین (ع) رقم زده بود شیوه پایان یافتنی عمر کوتاه خود را در اوج جوانی با حضرت علی اکبر (ع) رقم زد و با قبای مخملینی گلگون به خون مطهر خویش به وصال یار رسید.
پیکر مطهر علی اکبر زودتر از اولین نامه نوشته از جبهههای نبرد به آغوش خانواده رسید طی مراسمی با شکوه و با تجلیل وصفناپذیر در رز بیست و یکم ماه مبارک رمضان سال 65 هجری شمسی در سالگرد شهادت مولای متقیان حضرت علی علیه السلام تشییع و در قطعه 53 بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد.
یاد و خاطره این عزیز از دست رفته گرامی و راه و منش او پر رهرو باد، امید آن است که انشااله ما بازماندگان از این غافلة شهدا در محضر همة شهدا شرمنده و شرمسار نباشیم.
و انشااله این لیاقت را خداوند متعال نصیب ما کند که با شهدا محشور و از شفاعت آنها مقنعم گردیم. به آرزوی تحقق یافتن آن روز خدانگهدار
شادی ارواح طیبة شهدا و امام شهدا صلوات بر محمد و آل محمد (ص)
نمونههایی از نوشتجات شهید والامقام علیاکبر قاسم نژاد
خداوندا، ترا می جویم لحظات زندگیم، درخوابم و در بیداریم. گمشدة من تو بودی، آنکه به دنبالش میگشتم هیچ نبود.بلکه تو بودی امّا هنوز هم ترا نیافتهام. هنوز هم به دنبالت هستم تا مگر روزی سعادت آنرا داشته باشم که ترا بیابم، و آن هنگام که ترا بیابم زندگی برایم معنی دارد و زیستم هدفدار خواهد بود. دیگر از آن زندگی پوچ خبری نیست.
و سعادت و نیکبختی در کنارم خواهد بود.
خداوندا، مرا هیچ وقت به خودم وامگذار و اگر روزی خواستی را به خود واگذاری جانم را بستان تا به گمراهی و ذلالت کشانده نشوم
خداوندا مرا یاری کن تا در راهی که به تو ختم می شود قدم بردارم و راههای کج و ناهموار که به بدبختی و به دورشدن از تو منتهی می شود مرا دور نسازد.
بار الهی ترا شکر می گویم که مرا در طول زندگی کوتاهم یاری دادی تا به پرتگاه پوچی و گمراهی سقوط نکنم.
خداوندا، به من آن توفیق را عطا کن که بتوانم سربازی برای دینت، مردم دینت و امام و نیت باشم و یاریگری گرچه کوچک برای سرافرازی اسلامت و قرآئت باشم.
--------------
در دلم، پروندهای غریب آشیانه کرده است.
مثل روزهای اول بهار
قشری از مه غلیظ در نگاه من بنشسته است.
کاش در پناه خلوت ستاره ها رخصتی برای گریه بود.
دست من تهی است.
چارقی برایم بیاورید.
سفرهای با دو پاره نان گرم، از تنور آفتاب
ای ستارههای خوب دوردست
دامن برای من بگسترید.
سایبان کوچکی برای کودکان بی پناه من
قلب من
مثل مرغ بیآشیانه و غریب
بی شکیب بال می زند.
با تمامت شکستگی
باز به استوار ایستاده است.
زیرا، که مهربان خدای
التیام بخش تمام دردهاست.
----------------------
بیاد شهید منصور عبادی
آن روز که بگشودی بال و پر
با سر به سوی وادی خون
گفتی
دیگر به خانه باز نمی گردم.
امروز من به پای خود می روم.
فردا، باید مرا بیاورند!
همچون تیغ
بر روی دستهای خلق
امّا
منصورجان
پیکر پاکت را به خانه نیاوردند.
چون
چیزی آن به جای نمانده بود که با خود بیاورند.
آنچه که ز تو تا ابد برجاست.
یادد و راه، ناتمام توست.
ای اشک سوزان
آتشینتر از آنچه هستی، فروریز.
من اشکی را که چون دل بی محبت سرد باشد، دوست ندارم.
جاری شو
از بالینی من تا کنار افق
دریایی گرم و سوزان بگستران.
میدانی چرا؟
می خواهم آنگاه که حرارت زندگی از بدنم، زایل می شود.
آنگاه که جسد سردم را به آغوش بی روح خاک می سپارند.
دل را به دست تو دهم تا آنر با خود، بدان نقطة سربلند افق بری و بدست نسیمی خوشبو و
دلپذیر که جان را نوازش می دد، و دل را به ستایش فرا می دارد بسپاری، تا به آسمانهایش برو.
تا شاید پس ازنی، دمی از اندوه و غم رهایی یابد. 12/12/61
--------------------
اشک را ندا دادم
چرا از دیدهام بروی چهره
همی غلطی
گفت بدان حاجت که بر مهربان رویت.
غمخواری ندیدم. 10/1/63
---------------
آدمیان بیایید.
تا جامی از می گلگون عشق و وفا.
لبالب سازیم.
و آنرا با هم یک باره نوش کنیم.
و سبکبال در آسمان عشق.
صمیمانه بال و پربگشائیم، و
در جهان مهر و داد
پرواز کنیم. 3/2/63
-------------------
بغض من ابر سیاهی است.
که با یک وزش کوچک باد، به خودش می پیچد.
میغرّد، و به یکباره از آن برج بلند اندوه.
چون حبابی محزون، میترکد.
بغض من.
بغض هزاران لالة سرخ
در هوای، خنک تنهائیست.
دست بر پنجره ها می سایم.
پشت این پنجرهها یکی منتظر است.
کاش از این قفس خاکی تن.
راه پروازی نیست.
راه معراجی نیست.
در خودم می میرم.
می پوسم!!
چون وجودی مرده
من به دنیا می پریشانیها، پوچیها، محکومم.
محکومم که بپوشم و نابود شوم.
کاش مهرت به دلم
نور امیدی بود.
و به همراه تو تا عرش خدا می رفتم. 18/5/62
-------------------
شب دلسوختگان در تب غم می گذرد.
و من سوخته دل.
به صفای تو ز بی مهری
شبها رستم.
و به آشوب غم آگینی دلم، دل بستم.
به امیدی که شکوفایی گل خندة تو
گل شرابی بچکاند به شب اندوهم.
من اگر جای تو بودم، به تو می پیوستم 12/2/63
-------------
گردش چرخ با من نیست، بدشانسی و بداقبالی پشت سرهم مرا از آیندهای روشن دور می سازد. و روز به روز مرا ناامیدتر و دلشکستهتر می کند.
نمی دانم چه کنم!!
امّا امیدم به خداست. از او طلب کمک و مساعدت می کنم. به بارگاه او رو آوره ام چون میدانم هنگامیکه از همه جا ناامید باشی باز در رحمت او بر روی هم باز است و هیچ وقت بنده اش را ناامید از بارگاهش باز نمی گرداند.
من این را بارها تجربه کرده ام. امّا ما بندههای نافرمان هنگامیکه حاجتی داریم به سویش روی آوریم ولی هنگامیکه در ناز و نعمت غوطه وریم او را فراموش می کنیم و کمتر به یادش هستیم امّا تا سرمان به سنگ می خورد با دلی شکسته و پشیمان صدایش می کنیم و از او طلب می کنیم که حاجت ما را برآورد.
ولی او باز هم به حرفهای گوش می دهد، چون او رحمان و رحیم است.
خدایا نمی دانم با چه رویی به سوی تو میآیم. امّا کششی در من هست که باز مرا به سویت می کشد و به من آن زبان را می دهد که بتوانم با تو درد دل کنم، دردهایم را برایت بگویم و غمهایم را بدون هیچ شرم با تو بازگویم، و خود را زیر بار این همه اندوه و غصه رهایی دهم.
بارالهی خودت بهتر میدانی که چه در درون پر شور من می گذرد.
نظرات